پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
دختر دلبرم، پریساندختر دلبرم، پریسان، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

اولین قدمهای ماهان

پسر گلم، عشق مامان و بابا،  یکی دو هفته میشه که میتونی از مبل بگیری و راه بری ولی  اولین قدمهاتو بدون کمک در روز سه شنبه 25 فروردین درست تو سن 10 ماه و 25 روزگی برداشتی. من وبابا مهمونی دعوت بودیم و چون شما خسته بودی پیش مامان جون وخاله جون گذاشتیمت، وقتی آخر شب برگشتیم دیدیم بله گل پسرمون از سر شب در حال تمرین راه رفتن بوده. خلاصه هممون کلی خوشحال شدیم.  با هر قدم تشویقت میکردیم تو هم کلی ذوق زده شده بودی ،فعلا در حد 4 تا 5 قدم برمیداری و میخوری زمین، اما اصلا خسته نمیشی و با نگاهت میخوای دستمون رو بگیریم تا از زمین بلند شی. از فردای اون روز هم میبرمت تو حیاط و کفشای بوق بوقی پات میکنم و دستتو میگیرم تا راه بری....
28 فروردين 1394

نوروز 94 ، اولین بهارت مبارک

اولین بهار زندگیت مبارک پسرم , امیدوارم سعادتمند و شاد صدها بهار رو ببینی گلم. بالاخره نوروز 94 از راه رسید. امسال اولین سالی بود که شما کنارمون بودی و میتونستیم لحظه سال تحویل رو 3 نفری جشن بگیریم، اما چون تحویل سال ساعت 2:15 بامداد بود دلم نیومد بیدارت کنم ، واسه همین فقط من و بابا تحویل سال بیدار بودیم. اما صبح که بیدار شدی لباسای قشنگتو پوشیدی و سه نفری عیددیدنی ها رو شروع کردیم.  سفره هفت سین رو هم عصر جمعه 29 اسفند که شما خواب بودی من و بابا فرصت رو غنیمت دونستیم و سریع آمادش کردیم و از دست شیطنتهای شما وروجک مجبور شدم امسال رو اپن بذارم. شما و تیپ نوروز 94 لباس گرمی که برات بافتم تا اگه تو بهار ه...
15 فروردين 1394

10 ماهگیت مبارک

نفس مامان ، عاشقتم ...... 10 ماهگیت مبارک    این عکسها رو بعد از اومدن از عروسی برادرخانوم عمو عباس گرفتم، از بس تو تالار بغلم بودی حسابی خسته شدی و به محض اومدن خونه تازه سرحال شده بودی و انگار نه انگار ساعت 12 شبه!!!!! ماهان وقتی قیافه بچه شیطونا رو میگیره... قربووووووووووونت بشم پسر شیرینم یه روز خوب در طبیعت روستا و شما که با وجود شالگردن بازم انگشتت ....   این ماه، ماه خونه تکونی بود. با وجود شما واقعا واسم سخت بود. آخه نمیذاشتی از کنارت تکون بخورم و وقتی بیدار بودی باید کنارت مینشستم یا باهات بازی میکردم. امیدوارم روز به روز که بزرگتر میشی این رفتارت بهتر شه. خلاصه یا مجبور ...
29 اسفند 1393

رویش دومین دندان

دومین مرواریدت هم مبارک باشه... بالاخره بعد از چندماه انتظار دومین دندونت درست بالای دندون قبلیت خودشو نشون داد. بعد از رویش دومین دندونت وقتی داشتی شیر میخوردی چنان گاز گرفتی که چند قطره خون از مامان جاری شد  ولی عیب نداره پسرم با دیدن خنده و روی ماه تو همه چی فراموش میشه. واسه این دندونت هم زیاد اذیت نشدی البته فراموش نکنیم که تو ذاتا پسر صبوری هستی. مامان قربونت بشه عزیز دلم. ...
21 اسفند 1393

اولین آرایشگاه

امروز واسه اولین بار رفتی آرایشگاه. البته موی زیادی نداری ولی با بابا رفتی تا موهاتو واسه عید نوروز مرتب کنی. اولین اصلاح سرتو رفتی آرایشگاه مرتضی که بابا همیشه میره ؛ قربونت بشم بر خلاف تصورمون اصلا اذیت نکرده بودی و آروم بودی. اینقدر بامزه شدی که نگو.... عاشق خط پشت گردنتم ....  مبارک باشه عزیز دلم... ...
19 اسفند 1393

سفر به جزيره قشم

امسال كه ديگه من درس و دانشگاه نداشتم ،  شما هم به سلامتي به دنيا اومده بودي و تا الان هم نشون داده بودي خيلي خوش سفري ، بابا هم سعي كرد كاراشو هماهنگ كنه ، تصميم گرفتيم بريم قشم . چون قبلا با داييت و زنداييت صحبت كرده بوديم بهشون پيشنهاد داديم كه به خاطر شرايط كاري و مراسم ازدواجشون نيومدن . قرارشد با دايي احمد و خانومش همسفر بشيم. صبح روز چهارشنبه ١٥ بهمن با ماشين دايي احمد راه افتاديم. اينم بگم كه اول قرار بود با قطار يا هواپيما بريم اما به علت علاقه زياد هممون به سفر با ماشين و آزادي كه در گشت و گذار با ماشين هست ، تصميم بر اين شد كه با ماشين شخصي سفر كنيم.  ماهان در ساحل قشم البته چون ماسه ها &nbs...
29 بهمن 1393

هشت ماهگیت مبارک

این ماه با اینکه هر تغییر حالتی رو به دندونات ربط میدادم اما خبری از دندون دومت نبود. ای ناقلا تو فقط میخواستی با اون یه دونه دندون بابا رو غافلگیر کنی مگه نه!!!!! روز به روز داره به شیرین کاریهات اضافه میشه، مثلا با اینکه ما اصلا دست زدن رو به تو یاد ندادیم اما با شنیدن کوچکترین ریتم شادی یا حتی موقعی که خودت از یه چیزی خوشحالی و میخوای ذوق کنی خیلی قشنگ دست میزنی  عکسای بالا رو یه روز که بیرون سرد بود اما تو خونه گرم، این لباساتو که وقتی هنوز نبودی برات از سوریه یادگاری آوردیم و واقعا قشنگه و من و بابا خیلی دوستشون داریم، تنت کردیم و عکس گرفتیم. ادامه عکسها.... پروسه بازی کردن ماهان با هر چیزی!!!! (کشف دیداری و لمسی ...
30 دی 1393

هفت ماهگیت مبارک

عزیز دلم از اونجاکه نیمه بیشتر از این ماه از زندگیتو خونه آفاجون بودیم بیشتر عکسات رو اونجا گرفتم. چون بابا نبود و منم باید واسش از تو و کارات تعریف میکردم ، نمیدونم کارای جدیدی که تو این مدت انجام دادی به چشم من زیاد بود یا واقعا  اینجوری بود!!!! خلاصه برات بگم که چند روز قبل رفتن بابا یعنی اوایل هفت ماهگیت تونستی چهار دست و پا کنی  و البته مرحله سینه خیز رو جهش زدی و اصلا سینه خیز نرفتی. چند روز بعد طی ممارست زیاد خیلی خوب و راحت چهار دست و پا میرفتی از اونموقع دیگه به محض پهن شدن سفره یا چای خوردن و ... خیلی سریع خودتو میرسوندی و ما باید همش مراقبت میبودیم. یه چند روز بود که خیلی قشنگ زبونتو میاوردی بیرون اینم عکس شیر...
30 آذر 1393