پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان10 سالگیت مبارک
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
دختر دلبرم، پریساندختر دلبرم، پریسان، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

سفر به جزيره قشم

1393/11/29 20:55
نویسنده : مامان
445 بازدید
اشتراک گذاری

امسال كه ديگه من درس و دانشگاه نداشتم ،  شما هم به سلامتي به دنيا اومده بودي و تا الان هم نشون داده بودي خيلي خوش سفري ، بابا هم سعي كرد كاراشو هماهنگ كنه ، تصميم گرفتيم بريم قشم . چون قبلا با داييت و زنداييت صحبت كرده بوديم بهشون پيشنهاد داديم كه به خاطر شرايط كاري و مراسم ازدواجشون نيومدن . قرارشد با دايي احمد و خانومش همسفر بشيم. صبح روز چهارشنبه ١٥ بهمن با ماشين دايي احمد راه افتاديم. اينم بگم كه اول قرار بود با قطار يا هواپيما بريم اما به علت علاقه زياد هممون به سفر با ماشين و آزادي كه در گشت و گذار با ماشين هست ، تصميم بر اين شد كه با ماشين شخصي سفر كنيم. 

ماهان در ساحل قشم

البته چون ماسه ها  رو گاهی اوقات میکردی تو دهنت منم مجبور بودم بغلت کنم و مانع بشم ، قیافت اینجوری میشدگریه

عصر هم که هوا کمی خنک میشد مجبور بودی لباس گرم بپوشی

جزیره هنگام ، ساحل نقره ای ، دلفینها ،... روز فوق العاده ای بود

موقع رفتن به جزیره هنگام فراموش کردم واست کلاه بردارم و چون توی قایق باد زیادی بود لباستو سرت کردم که خیلی بانمک شده بودی

ساحل نقره ای هم که خیلی دیدنی بود انگار کلی اکلیل نقره ای تو ماسه ها پاشیده باشی

تماشای جنگل حرا و بعد هم خوردن خوراک کوسه در یک رستوران سنتی و محیطی آرام و دلپذیر ، روز خوبی رو برامون رقم زد.

نفس مامان، اینقدر خواستنی هستی که نگو!!!!! البته اینو من نمیگم ، همه میگن !!!!

آخه هر جایی میرفتیم همه عاشقت میشدن ، یه روز تو ساحل یه خانوم ازم خواست تا بغلت کنه و باهات عکس بگیره.

هر بازاری هم که میرفتیم هوش و حواس فروشنده ها رو میبردی تا جایی که بعضی فروشنده ها بغلت میکردن. تو هم از بس همه توجهها بهت بود دیگه یاد گرفته بودی وقتی غریبه ای بهت میخنده سرتو به نشانه خجالت رو شونمون بذاری.

با دایی احمد وخانومش هم خیلی زود انس گرفتی. خلاصه که خیلی عالی بود همه چیز.

جیگر مامان حسابی عاشق کیم شده بودی اینم شواهد :

خلاصه تو همه چی کنارمون بودی و به قول ما پایه بودی. البته ناگفته نماند که ما واسه اولین بار غواصی رو هم تجربه کردیم که شما پیش دایی و زندایی موندی و من و بابا به اعماق دریا رفتیم!!!! ولی راستشو بگم من یه خورده از محیط ناشناخته ای که رفته بودم ترسیدمغمگینترسو

خلاصه اینقدر همه چی خوب بود که 10 روز سفرمون طول کشید و خاطراتی شیرین برامون به جا گذاشت.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)