پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

یک سالگیت مبارک

عشق مامان تولدت مبارک، نفس مامان خیلی خوشحالم که خدا تو رو بهمون هدیه کرد، خدایا شکر... باورم نمیشه امروز یک سال از  روز تولد تو  می گذره, از یکی از شیرین ترین و خاص ترین روزهای عمرم! از اون لحظه ای که صدای گریه ات رو برای اولین بار شنیدم و به اصرار خودم گذاشتنت تو بغلم و بی اغراق حس کردم یه تکه از بهشت خدا اومده تو آغوشم. از اون روز بارها و بارها خدای مهربونم رو به خاطر این هدیه بی نظیرش شکر کردم و می دونم که هرگز نمی تونم از عهده شکر کامل این نعمتش بربیام. یکساله که تو کنارمونی، یکساله که ما با خنده تو خندیدیم، با گریت غم به دلمون اومد، موقع مریضی از خدا میخواستیم کاش ما به جای تو مریض بودیم، چه شبایی که بی...
30 ارديبهشت 1394

11 ماهگیت مبارک

پسر بهاری من 11 ماهگیت مبارک اول بگم که ماشالله به گل پسرم که قبل یه سالگی راه افتاد  البته هنوز نمیتونی با تسلط راه بری ولی خوب پشتکارت حرف نداره دو تا دندون دیگه هم درآوردی و الان سه تا دندون داری، 2 تا بالا یه دونه پایین نق نقو شدنت همچنان ادامه داره و تقریبا اجازه هیچ کاری نمیدی فقط دوست داری یا پیشت بشینم یا تو بغلم باشی واسه خودت یه پا مهندسی، عاشق اینی که یه ظرف دردار بهت بدم تو هم هی درشو بازکنی هی ببندی البته وقتی که دیگه بهش کاملا مسلط بشی میذاریش کنار و من باز باید دنبال یه چیز جدید باشم که سرگرمت بکنه نمیدونم تا حالا از رقصیدنت گفتم یا نه؟؟؟ ولی خوب! خیلی قشنگ دست میزنی و میرقصی فعلا بیشترین ناحیه ای ک...
30 فروردين 1394

اولین قدمهای ماهان

پسر گلم، عشق مامان و بابا،  یکی دو هفته میشه که میتونی از مبل بگیری و راه بری ولی  اولین قدمهاتو بدون کمک در روز سه شنبه 25 فروردین درست تو سن 10 ماه و 25 روزگی برداشتی. من وبابا مهمونی دعوت بودیم و چون شما خسته بودی پیش مامان جون وخاله جون گذاشتیمت، وقتی آخر شب برگشتیم دیدیم بله گل پسرمون از سر شب در حال تمرین راه رفتن بوده. خلاصه هممون کلی خوشحال شدیم.  با هر قدم تشویقت میکردیم تو هم کلی ذوق زده شده بودی ،فعلا در حد 4 تا 5 قدم برمیداری و میخوری زمین، اما اصلا خسته نمیشی و با نگاهت میخوای دستمون رو بگیریم تا از زمین بلند شی. از فردای اون روز هم میبرمت تو حیاط و کفشای بوق بوقی پات میکنم و دستتو میگیرم تا راه بری....
28 فروردين 1394

10 ماهگیت مبارک

نفس مامان ، عاشقتم ...... 10 ماهگیت مبارک    این عکسها رو بعد از اومدن از عروسی برادرخانوم عمو عباس گرفتم، از بس تو تالار بغلم بودی حسابی خسته شدی و به محض اومدن خونه تازه سرحال شده بودی و انگار نه انگار ساعت 12 شبه!!!!! ماهان وقتی قیافه بچه شیطونا رو میگیره... قربووووووووووونت بشم پسر شیرینم یه روز خوب در طبیعت روستا و شما که با وجود شالگردن بازم انگشتت ....   این ماه، ماه خونه تکونی بود. با وجود شما واقعا واسم سخت بود. آخه نمیذاشتی از کنارت تکون بخورم و وقتی بیدار بودی باید کنارت مینشستم یا باهات بازی میکردم. امیدوارم روز به روز که بزرگتر میشی این رفتارت بهتر شه. خلاصه یا مجبور ...
29 اسفند 1393

رویش دومین دندان

دومین مرواریدت هم مبارک باشه... بالاخره بعد از چندماه انتظار دومین دندونت درست بالای دندون قبلیت خودشو نشون داد. بعد از رویش دومین دندونت وقتی داشتی شیر میخوردی چنان گاز گرفتی که چند قطره خون از مامان جاری شد  ولی عیب نداره پسرم با دیدن خنده و روی ماه تو همه چی فراموش میشه. واسه این دندونت هم زیاد اذیت نشدی البته فراموش نکنیم که تو ذاتا پسر صبوری هستی. مامان قربونت بشه عزیز دلم. ...
21 اسفند 1393

هشت ماهگیت مبارک

این ماه با اینکه هر تغییر حالتی رو به دندونات ربط میدادم اما خبری از دندون دومت نبود. ای ناقلا تو فقط میخواستی با اون یه دونه دندون بابا رو غافلگیر کنی مگه نه!!!!! روز به روز داره به شیرین کاریهات اضافه میشه، مثلا با اینکه ما اصلا دست زدن رو به تو یاد ندادیم اما با شنیدن کوچکترین ریتم شادی یا حتی موقعی که خودت از یه چیزی خوشحالی و میخوای ذوق کنی خیلی قشنگ دست میزنی  عکسای بالا رو یه روز که بیرون سرد بود اما تو خونه گرم، این لباساتو که وقتی هنوز نبودی برات از سوریه یادگاری آوردیم و واقعا قشنگه و من و بابا خیلی دوستشون داریم، تنت کردیم و عکس گرفتیم. ادامه عکسها.... پروسه بازی کردن ماهان با هر چیزی!!!! (کشف دیداری و لمسی ...
30 دی 1393

هفت ماهگیت مبارک

عزیز دلم از اونجاکه نیمه بیشتر از این ماه از زندگیتو خونه آفاجون بودیم بیشتر عکسات رو اونجا گرفتم. چون بابا نبود و منم باید واسش از تو و کارات تعریف میکردم ، نمیدونم کارای جدیدی که تو این مدت انجام دادی به چشم من زیاد بود یا واقعا  اینجوری بود!!!! خلاصه برات بگم که چند روز قبل رفتن بابا یعنی اوایل هفت ماهگیت تونستی چهار دست و پا کنی  و البته مرحله سینه خیز رو جهش زدی و اصلا سینه خیز نرفتی. چند روز بعد طی ممارست زیاد خیلی خوب و راحت چهار دست و پا میرفتی از اونموقع دیگه به محض پهن شدن سفره یا چای خوردن و ... خیلی سریع خودتو میرسوندی و ما باید همش مراقبت میبودیم. یه چند روز بود که خیلی قشنگ زبونتو میاوردی بیرون اینم عکس شیر...
30 آذر 1393

6 ماهگیت مبارک

و البته پشت صحنه عکسای بالا      شروع غذای کمکی با فرنی نتیجه دنده عقب حرکت کردن گل پسر گیرکردن زیر مبله گوشه ای از شیطنتهات قربون قدبلندی کردنت بشم مامانی این ماه روروئک سواری هم کردی و ماشالله سریع یادگرفتی چجوری باهاش حرکت کنی اما هنوز یاد نداری وقتی به بن بست میرسی دور بزنی!!!   خیار خوردن آقا ماهان و عاقبت خیار بیچاره   قربونت دستای قویت بشم که اینجوری بدنتو نگه میداره ...
30 آبان 1393