پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

سپاس خدا را...

خدای مهربانم هر قدر سپاس گویم نمی توانم حتی گوشه ای از این همه مهربانی را شکر کرده باشم اما دوست دارم بگویم و باز بگویم:

فتبارک الله احسن الخالقین..... 

سپاس ميگويم خداوند را كه توانايي پروراندن بهترين مخلوق خود را به من عطا كرد

هدیه روز پدر

  امروز عصر من تصمیم داشتم برم واسه روز پدر کتاب بخرم ، پرنیان رو به مامان جون سپردم تا مراقبش باشه اما شما رو با خودم بردم که با کتاب فروشی آشنا بشی و از طرفی دو نفری با هم یه دوری بزنیم . شما هم خیلی خوشحال شدی و استقبال کردی. قبل از اینکه وارد کتاب فروشی بشیم من به شما گفتم باید اونجا آروم و کم صحبت کنی شما هم واقعا سرافرازم کردی و اما مهمترین خاطره امروز : من داشتم تلفنی به مامان جون گفتم کهواسه آقاجون هم کتاب میخرم و بعدش وقتی داشتم دنبال کتاب مناسب میگشتم متوجه شدم شما داری با آقای فروشنده صحبت میکنی ..... ماهان : برای امیر شریعتی چی دارین؟ فروشنده : امیر شریعتی بزرگه یا کوچیک ؟ ماهان : خیلی بزر...
20 فروردين 1396

تولد یکسالگی

ماهان جونم تولدت مبارک بالاخره نوبت جشن تولدت رسید... به خاطر اینکه تو روز تولدت خیلی خسته سفر بودیم و بعدش هم شما مریض شدی، جشن تولدت به تعویق افتاد. چون شما خیلی کوچولویی و با مفهموم تولد آشنا نیستی و از طرفی هنوز زیاد به شلوغی عادت نداری و زود خسته میشی، تصمیم گرفتیم جشن تولدت رو سه نفری برگزار کنیم، ولی چون شما فعلا تنها نوه خانواده آقاجون هستی اونا هم خیلی اشتیاق داشتن که تو تولدت حضور داشته باشن، واسه همین تولدت با حضور خانواده آقاجون و دایی و عزیز برگزار شد. البته یه تولد ساده و خودمونی که محور همه توجها شما بودی و حسابی حال کردی. با اینکه تولدت ساده بود اما از چند روز قبل کلی تلاش کردم، واست تم تولد طراحی ک...
10 خرداد 1394

یک سالگیت مبارک

عشق مامان تولدت مبارک، نفس مامان خیلی خوشحالم که خدا تو رو بهمون هدیه کرد، خدایا شکر... باورم نمیشه امروز یک سال از  روز تولد تو  می گذره, از یکی از شیرین ترین و خاص ترین روزهای عمرم! از اون لحظه ای که صدای گریه ات رو برای اولین بار شنیدم و به اصرار خودم گذاشتنت تو بغلم و بی اغراق حس کردم یه تکه از بهشت خدا اومده تو آغوشم. از اون روز بارها و بارها خدای مهربونم رو به خاطر این هدیه بی نظیرش شکر کردم و می دونم که هرگز نمی تونم از عهده شکر کامل این نعمتش بربیام. یکساله که تو کنارمونی، یکساله که ما با خنده تو خندیدیم، با گریت غم به دلمون اومد، موقع مریضی از خدا میخواستیم کاش ما به جای تو مریض بودیم، چه شبایی که بی...
30 ارديبهشت 1394

سفر به قم و جمکران

صبح جمعه .... مسجد جمکران ..... دعای ندبه...... آرامش وصف نشدنی.... و البته شما که چون صبح زود از خواب بیدار شده بودی بعد از کلی بهانه گیری تو بغلم خوابت برد حرم حضرت معصومه(س) بعد از زیارت مسیر برگشت از شمال اومدیم تا شما کلی ماسه بازی کنی و ما کشف کنیم که پسر کوچولوی ما چقدر به خاک بازی و ماسه بازی علاقه داره   ...
29 ارديبهشت 1394

11 ماهگیت مبارک

پسر بهاری من 11 ماهگیت مبارک اول بگم که ماشالله به گل پسرم که قبل یه سالگی راه افتاد  البته هنوز نمیتونی با تسلط راه بری ولی خوب پشتکارت حرف نداره دو تا دندون دیگه هم درآوردی و الان سه تا دندون داری، 2 تا بالا یه دونه پایین نق نقو شدنت همچنان ادامه داره و تقریبا اجازه هیچ کاری نمیدی فقط دوست داری یا پیشت بشینم یا تو بغلم باشی واسه خودت یه پا مهندسی، عاشق اینی که یه ظرف دردار بهت بدم تو هم هی درشو بازکنی هی ببندی البته وقتی که دیگه بهش کاملا مسلط بشی میذاریش کنار و من باز باید دنبال یه چیز جدید باشم که سرگرمت بکنه نمیدونم تا حالا از رقصیدنت گفتم یا نه؟؟؟ ولی خوب! خیلی قشنگ دست میزنی و میرقصی فعلا بیشترین ناحیه ای ک...
30 فروردين 1394

اولین قدمهای ماهان

پسر گلم، عشق مامان و بابا،  یکی دو هفته میشه که میتونی از مبل بگیری و راه بری ولی  اولین قدمهاتو بدون کمک در روز سه شنبه 25 فروردین درست تو سن 10 ماه و 25 روزگی برداشتی. من وبابا مهمونی دعوت بودیم و چون شما خسته بودی پیش مامان جون وخاله جون گذاشتیمت، وقتی آخر شب برگشتیم دیدیم بله گل پسرمون از سر شب در حال تمرین راه رفتن بوده. خلاصه هممون کلی خوشحال شدیم.  با هر قدم تشویقت میکردیم تو هم کلی ذوق زده شده بودی ،فعلا در حد 4 تا 5 قدم برمیداری و میخوری زمین، اما اصلا خسته نمیشی و با نگاهت میخوای دستمون رو بگیریم تا از زمین بلند شی. از فردای اون روز هم میبرمت تو حیاط و کفشای بوق بوقی پات میکنم و دستتو میگیرم تا راه بری....
28 فروردين 1394

نوروز 94 ، اولین بهارت مبارک

اولین بهار زندگیت مبارک پسرم , امیدوارم سعادتمند و شاد صدها بهار رو ببینی گلم. بالاخره نوروز 94 از راه رسید. امسال اولین سالی بود که شما کنارمون بودی و میتونستیم لحظه سال تحویل رو 3 نفری جشن بگیریم، اما چون تحویل سال ساعت 2:15 بامداد بود دلم نیومد بیدارت کنم ، واسه همین فقط من و بابا تحویل سال بیدار بودیم. اما صبح که بیدار شدی لباسای قشنگتو پوشیدی و سه نفری عیددیدنی ها رو شروع کردیم.  سفره هفت سین رو هم عصر جمعه 29 اسفند که شما خواب بودی من و بابا فرصت رو غنیمت دونستیم و سریع آمادش کردیم و از دست شیطنتهای شما وروجک مجبور شدم امسال رو اپن بذارم. شما و تیپ نوروز 94 لباس گرمی که برات بافتم تا اگه تو بهار ه...
15 فروردين 1394