پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

10 ماهگیت مبارک

نفس مامان ، عاشقتم ...... 10 ماهگیت مبارک    این عکسها رو بعد از اومدن از عروسی برادرخانوم عمو عباس گرفتم، از بس تو تالار بغلم بودی حسابی خسته شدی و به محض اومدن خونه تازه سرحال شده بودی و انگار نه انگار ساعت 12 شبه!!!!! ماهان وقتی قیافه بچه شیطونا رو میگیره... قربووووووووووونت بشم پسر شیرینم یه روز خوب در طبیعت روستا و شما که با وجود شالگردن بازم انگشتت ....   این ماه، ماه خونه تکونی بود. با وجود شما واقعا واسم سخت بود. آخه نمیذاشتی از کنارت تکون بخورم و وقتی بیدار بودی باید کنارت مینشستم یا باهات بازی میکردم. امیدوارم روز به روز که بزرگتر میشی این رفتارت بهتر شه. خلاصه یا مجبور ...
29 اسفند 1393

رویش دومین دندان

دومین مرواریدت هم مبارک باشه... بالاخره بعد از چندماه انتظار دومین دندونت درست بالای دندون قبلیت خودشو نشون داد. بعد از رویش دومین دندونت وقتی داشتی شیر میخوردی چنان گاز گرفتی که چند قطره خون از مامان جاری شد  ولی عیب نداره پسرم با دیدن خنده و روی ماه تو همه چی فراموش میشه. واسه این دندونت هم زیاد اذیت نشدی البته فراموش نکنیم که تو ذاتا پسر صبوری هستی. مامان قربونت بشه عزیز دلم. ...
21 اسفند 1393

اولین آرایشگاه

امروز واسه اولین بار رفتی آرایشگاه. البته موی زیادی نداری ولی با بابا رفتی تا موهاتو واسه عید نوروز مرتب کنی. اولین اصلاح سرتو رفتی آرایشگاه مرتضی که بابا همیشه میره ؛ قربونت بشم بر خلاف تصورمون اصلا اذیت نکرده بودی و آروم بودی. اینقدر بامزه شدی که نگو.... عاشق خط پشت گردنتم ....  مبارک باشه عزیز دلم... ...
19 اسفند 1393

سفر به جزيره قشم

امسال كه ديگه من درس و دانشگاه نداشتم ،  شما هم به سلامتي به دنيا اومده بودي و تا الان هم نشون داده بودي خيلي خوش سفري ، بابا هم سعي كرد كاراشو هماهنگ كنه ، تصميم گرفتيم بريم قشم . چون قبلا با داييت و زنداييت صحبت كرده بوديم بهشون پيشنهاد داديم كه به خاطر شرايط كاري و مراسم ازدواجشون نيومدن . قرارشد با دايي احمد و خانومش همسفر بشيم. صبح روز چهارشنبه ١٥ بهمن با ماشين دايي احمد راه افتاديم. اينم بگم كه اول قرار بود با قطار يا هواپيما بريم اما به علت علاقه زياد هممون به سفر با ماشين و آزادي كه در گشت و گذار با ماشين هست ، تصميم بر اين شد كه با ماشين شخصي سفر كنيم.  ماهان در ساحل قشم البته چون ماسه ها &nbs...
29 بهمن 1393

هشت ماهگیت مبارک

این ماه با اینکه هر تغییر حالتی رو به دندونات ربط میدادم اما خبری از دندون دومت نبود. ای ناقلا تو فقط میخواستی با اون یه دونه دندون بابا رو غافلگیر کنی مگه نه!!!!! روز به روز داره به شیرین کاریهات اضافه میشه، مثلا با اینکه ما اصلا دست زدن رو به تو یاد ندادیم اما با شنیدن کوچکترین ریتم شادی یا حتی موقعی که خودت از یه چیزی خوشحالی و میخوای ذوق کنی خیلی قشنگ دست میزنی  عکسای بالا رو یه روز که بیرون سرد بود اما تو خونه گرم، این لباساتو که وقتی هنوز نبودی برات از سوریه یادگاری آوردیم و واقعا قشنگه و من و بابا خیلی دوستشون داریم، تنت کردیم و عکس گرفتیم. ادامه عکسها.... پروسه بازی کردن ماهان با هر چیزی!!!! (کشف دیداری و لمسی ...
30 دی 1393

هفت ماهگیت مبارک

عزیز دلم از اونجاکه نیمه بیشتر از این ماه از زندگیتو خونه آفاجون بودیم بیشتر عکسات رو اونجا گرفتم. چون بابا نبود و منم باید واسش از تو و کارات تعریف میکردم ، نمیدونم کارای جدیدی که تو این مدت انجام دادی به چشم من زیاد بود یا واقعا  اینجوری بود!!!! خلاصه برات بگم که چند روز قبل رفتن بابا یعنی اوایل هفت ماهگیت تونستی چهار دست و پا کنی  و البته مرحله سینه خیز رو جهش زدی و اصلا سینه خیز نرفتی. چند روز بعد طی ممارست زیاد خیلی خوب و راحت چهار دست و پا میرفتی از اونموقع دیگه به محض پهن شدن سفره یا چای خوردن و ... خیلی سریع خودتو میرسوندی و ما باید همش مراقبت میبودیم. یه چند روز بود که خیلی قشنگ زبونتو میاوردی بیرون اینم عکس شیر...
30 آذر 1393

سفر بابا به کربلا

نفس مامان میخوام برات از سفر کربلای بابا بگم... از اینکه واسه اولین بار تو این 8 سال آشناییمون قرار بود مدت طولانی از هم دورباشیم... واسه هردومون سخت بود خیلی سخت، واقعا فکرکردن به اینکه 2 هفته بابا رو نبینم دیوونم میکرد، از طرفی از خطراتش که ممکنه بود تو مسیر و اونجا تهدیدش کنه میترسیدم، واسه همین اولش خیلی مخالفت کردم تا شاید منصرف بشه، اما انگار واقعا طلبیده شده بود... واسه همین دیگه مخالفت نکردم  و سپردمش به خدا و امام حسین(ع) خلاصه بابا صبح روز 12 آذرماه راهی شدند و من و شما این مدت مهمون آقاجون بودیم که واقعا دورهم بودنش خوش گذشت و باعث شد تحمل دوری راحتتر بشه.  تو این مدت هم حسابی دایی جونت با تو حال کرد و تو هم خیلی به خ...
30 آذر 1393

روییش اولین مروارید لبخندت

اولین دندونت تو 6 ماهگی جوونه زد. درست روز بعد از تولد مامان یعنی 93/9/15 ، ممنون عزیز دلم بهترین کادو رو به مامان دادی یه مروارید قشنگ  قشنگ مامان اولین دندونت مبارک انشالله بقیه دندوناتم همینطوری راحت دربیاری.  پی نوشت : اینم عکس اولین دندونت که بعدا گرفتم   توضیحات : دیشب وقتی هممون سر سفره جمع بودیم و داشتیم غذا میخوردیم، مامان جون هم داشت به شما غذا میداد یهویی متوجه صدای تق تق دندونت به قاشق شد. اولش که گفت ، باور نکردیم آخه هم کمی زود بود و هم علایم مشهودی توی شما ندیده بودم. اما وقتی دست بردم تو دهنتو تیزی اولین مرواریدت رو حس کردم..... وای خدای من انقدر حس قشنگی بود که اصلا نمیتونم بیانش کن...
16 آذر 1393