پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

هفت ماهگیت مبارک

عزیز دلم از اونجاکه نیمه بیشتر از این ماه از زندگیتو خونه آفاجون بودیم بیشتر عکسات رو اونجا گرفتم. چون بابا نبود و منم باید واسش از تو و کارات تعریف میکردم ، نمیدونم کارای جدیدی که تو این مدت انجام دادی به چشم من زیاد بود یا واقعا  اینجوری بود!!!! خلاصه برات بگم که چند روز قبل رفتن بابا یعنی اوایل هفت ماهگیت تونستی چهار دست و پا کنی  و البته مرحله سینه خیز رو جهش زدی و اصلا سینه خیز نرفتی. چند روز بعد طی ممارست زیاد خیلی خوب و راحت چهار دست و پا میرفتی از اونموقع دیگه به محض پهن شدن سفره یا چای خوردن و ... خیلی سریع خودتو میرسوندی و ما باید همش مراقبت میبودیم. یه چند روز بود که خیلی قشنگ زبونتو میاوردی بیرون اینم عکس شیر...
30 آذر 1393

واکسن شش ماهگی

ماهان عزیزم، واکسن شش ماهگیت رو با 12 روز تاخیر زدیم، آخه سرماخورده بودی و مجبور بودیم صبرکنیم تا بهتر شی، بعدش هم که خوب شدی به زمان رفتن بابا به کربلا نزدیک شد، بابا هم که حسابی دلش میخواست این روزا باهات بازی کنه، خواست که واکسنتو یه چند روزی به تاخیر بندازم، آخه دوت نداشت این چندروز باقی مونده رو شما مریض باشی. خلاصه دوازدهم ساعت 8 بابا راهی سفر کربلا شد و منم بعد از اینکه باروبنه خودم و شما رو بستم ساعت 11 با مامان جون رفتیم مرکز بهداشت و واکسن شما رو زدیم و از اونجا هم رفتیم خونه مامان جون تا این مدتی که بابا نیست مهمونشون باشیم. رفتن بابا از یه طرف و واکسن شما هم از طرفی دیگر حسابی دل منو آزار میداد خداروشکر که خونوادم کنارم بودن...
15 آذر 1393

واکسن چهارماهگی

صبح روز 31 شهریور ماه با بابا رفتیم مرکز بهداشت محله که واکسن 4 ماهگیت رو بزنیم اما گفت واکسیناتور رفته و اگه دوست دارین به عنوان مهمان برین مرکز دیگه، ماهم واسه اینکه دیر نشه قبول کردیم . اینبار یه دونه واکسن بود و یه قطره خوراکی، اول وزنت کردن تا مشخص بشه باید چند قطره استامینوفن بخوری، ماشالله 7500 گرم بودی، بیخود نیست من از کت و کول افتادم از بس بغلت کردم! قربونت بشم نمیدونی چه حالی میکنم وقتی میبینم رشدت خوبه، خلاصه رو تخت درازت کردیم که آماده واکسن بشی ، اول قطره رو دادن، که زیاد واکنش نشون ندادی، بعد بابا پاهاتو گرفت در حال خندیدن به بابا بودی که یهو سوزنو فرو کردن، بلند شدن صدای جیغت همانا و ریش ریش شدن دل منم همانا! سریع بغل...
2 مهر 1393

واکسن دو ماهگی

پسر گلم امروز واکسن دوماهگیت رو با یه روز تاخیر زدیم. من که نتونستم نگاه کنم واسه همین از بابا خواستم پاهاتو بگیره تا تکون ندی. درست قبل از واکسن خوابیدی و مسئول مرکز بهداشت گفت بینی اش رو بگیرین تا بیدار شه چون اگه خواب باشه ممکنه شک وارد بشه. اصلا دلمون نمیومد از خواب ناز بیدارت کنیم اما چاره ای نبود. فدات بشم که تا سوزن فرو شد کلی جیغ زدی. اومدیم خونه قطره استامینوفن دادم که تب نکنی. یه خورده خوابیدی اما تا شب خیلی گریه کردی و موقع خواب هم ناله میکردی. قربونت بشم دلم واست کباب شد با اینکه مواقع بیداریت مدام دست و پاهاتو تکون میدی اما از بس درد داشتی جرات نمیکردی پاهاتو تکون بدی. اما پسرم باید تحمل و صبر داشته باشی، یه درد و سختی کوچیک...
31 تير 1393
1