سه ماهگیت مبارک

٣ماه از تولدت گذشت و تو روز به روز شیرینتر میشی و من روز به روز عاشقتر، 

قربونت بشم كه ديگه من و بابا رو خوب ميشناسي ، وقتي بابا از سركار مياد بدون اينكه بخنده يا حرفي بزنه نگاهت ميكنه تو هم  اول بهش خيره ميشي بعد ميخندي كه با اين خنده قشنگت حسابي خستگي رو از تنش در مياري،
وقتي باهات حرف ميزنيم تو هم سعي ميكني دهانتو تكون بدي و صدا توليد كني ، بابا ميگه ميخوام باهاش كاركنم تا ٦ ماهگي بگه بابا ! حالا ببينيم تو و بابا چه ميكنين!
فداي دستاي كوچولوی سفيدت بشم كه ديگه بهشون مسلط شدي و جغجغه ات رو خودت میگیری و باهاش بازی میکنی، علاقه زیادی به بازي با پلاستيك فریزر داري، خیلی با دستا و پاهات بازی میکنی،
این ماه حسابی واسه شیر خوردن اذیتمون کردی و با وجود اینکه گرسنه بودی اما امتناع میکردی و گریه و من همش درگیر بودم که تا آروم بشی دوباره امتحان کنم بهت شیر بدم ولي روزاي آخر سه ماهگيت بهتر شدي، شبا بهتر میخوابی، اما امان از وقتی که خوابت میاد، باید به زور بخوابونمت. به قول بابا انگار بلد نیستی چه جوری بخوابی!
عزیز دلم موهات داره بیشتر میشه اما موهای من بیشتر میریزه! همه اینا فدای یه تارموت گلم.

خیلی دوست داری باهم بازی کنیم واسه همینم من و خوب میشناسی وقتی بغل بقیه هستی تا چشت به من میفته لب میچینی.

روزهای با تو بودن با همه سختی هاش خیلی شیرینه.
خدایا از این روزای شیرین برای همه کسایی که منتظرن نصیب کن.